بـے آنکـہ اجازه بگیر?
قــَلبم را اسیر نگاه خویش کر?…
و مَـ??نیز بـے آنکـہ بـ?انم چرا…
چشمانَم را بـہانتظار نگاهش روانـہ ساختم…
و ?ـال بـے آنکـہ بخواهم…
?ر فراقش گونه هایم را میزبا??شـَبنم چشمانـَم ساختـہ ام…
اما او بی اعتناست…
به اشک هایم…
به خواستنش…
به عشقم…
کاش بفهمد بی قرارش هستم…
کاش بفهمد…
کاش…