lets fall in love together |
بـے آنکـہ اجازه بگیر? [ یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/3/15 ] [ 2:15 عصر ] [ ملیکا ملکی ]
[ نظر ]
طناب را به گردنم انداختند . گفتند : آخرین آرزویت ؟ گفتم : دیدن عشقم گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافته . . . [ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/3/13 ] [ 9:8 عصر ] [ ملیکا ملکی ]
[ نظر ]
عاشقانه هایم را سرودم و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند ... اینجا شب من طولانی است... باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست... [ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/3/13 ] [ 9:1 عصر ] [ ملیکا ملکی ]
[ نظر ]
خـوشـبـخـتـی مـلاقـاتِ دوبـاره چـشـم هـای تـوسـت حـتــی اگــر در نـگـاه تــو ، تـصـویـری از رویـای بـاهَـم بـودنمـان نـبـاشــد . . . [ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/3/13 ] [ 8:57 عصر ] [ ملیکا ملکی ]
[ نظر ]
همه گفتند : بخشش از بزرگان است من بخشیدم و هیچ کس نگفت چقدر بزرگ شدى همه گفتند: بلد نبودى حقت را بگیرى . . . [ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/3/13 ] [ 8:55 عصر ] [ ملیکا ملکی ]
[ نظر ]
|